جدول جو
جدول جو

معنی خشک آمار - جستجوی لغت در جدول جو

خشک آمار
(خُ)
به معنی خشک آمار است که مرض استسقاء باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، تتبع و استقصا و تفحص و تجسس و استفسار حساب و استیفاء. (برهان قاطع) :
از فراوانی که خشکامار کرد
زان نهانی مر مرا بیدار کرد.
رودکی.
، جهد کردن. الحاح کردن. اصرار نمودن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشکامار
تصویر خشکامار
تفحص، پی جویی، برای مثال از فراوانی که خشکامار کرد / زن نهان مر مرد را بیدار کرد (رودکی - ۵۳۵)، در پزشکی استسقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک آخور
تصویر خشک آخور
آخوری که در آن کاه و جو نباشد، کنایه از زندگی فاقد چیزی برای خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ تِ قِ)
خشتی که قماربازان برآن بجل اندازند (بجل دو استخوان کعب بود که بدان بازی کنند) و آن را در هندوستان بت بضم موحده و آخر فوقانی خوانند. (آنندراج) :
ببازند عشاق صبر و قرار
بخشت سرخم چو خشت قمار.
وحید (از آنندراج).
کسی نهند که جانرا نباخت بر سر او
جهان کهنه بخشت قمار می ماند.
رفیع (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
غمناک. مهموم. دردناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، متعصب. خشک در عقیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، احمق. ابله. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور راه اردستان و 2 هزارگزی شمال باختر اردستان به کاشان، محصول آنجا غلات و پنبه و کرچک و منداب و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُ اَ)
نام مرضی که هرچه مریض آب بخورد تشنگی از او برطرف نشود و به تازی استسقاء خوانند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
استسقای زقی و آن مرکب است از خیک بمعنی مشک و آماز بمعنی آماس و کلمه خشک امار مندرج در لغت نامه ها و فرهنگها مصحف این کلمه است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خار خشک، آهنی که در بیابان در راه دشمن ریزند تا مانع از عبور سوار و پیاده گردد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
غمناک مهموم اندوهناک اوقات تلخ مقابل تر دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکامار
تصویر خشکامار
استقصاء پی جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
((دِ))
اندوهگین، غمناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکامار
تصویر خشکامار
((خُ))
پی جویی، تفحّص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک آخر
تصویر خشک آخر
((~. خُ))
کنایه از کسی که چیزی نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین